خاطرات خوابگاه

ساخت وبلاگ

+ میچه بلام پستونک بخلی؟!

- نه

+پث از این ماشینا بخل...

- پول ندارم

+باچه! بستنی نمیخلی؟!

+از این ارزوناچ!

- پسر!میگم "پول" ندارم!حالیته؟!

...

- داداش!دو نخ سیگار بده ما بریم.

+یه نخ سیگال بلام میخلی؟!

خاطرات خوابگاه...
ما را در سایت خاطرات خوابگاه دنبال می کنید

برچسب : برداشت آزاد به انگلیسی,برداشت آزاد, نویسنده : rafiename2016 بازدید : 68 تاريخ : پنجشنبه 29 مهر 1395 ساعت: 21:51

اگر یک ذره شعور در وجود نامبارک برخی افراد بود،قطعا و حتما متوجه میشدند ماهی یک بار،نباید به بی اعصابی خانوم ها خرده بگیرن!

خاطرات خوابگاه...
ما را در سایت خاطرات خوابگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rafiename2016 بازدید : 58 تاريخ : پنجشنبه 29 مهر 1395 ساعت: 21:51

به خیر گذشت.کیک و شکلات خوردم.فشارم افتاده بود.قلبم تندتند میزد.یکی کیفم رو گرفت.داد زدم.برگشتم سمتش.صدای ترمزش توی گوشم پیچید.جلوی پام توقف کرد.داشتم سمت راست رو نگاه میکردم.نزدیک بود بمیرم...

+جملات رو از انتها به ابتدا بخونید

خاطرات خوابگاه...
ما را در سایت خاطرات خوابگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rafiename2016 بازدید : 72 تاريخ : چهارشنبه 21 مهر 1395 ساعت: 2:09


حس میکنم نیمم رو پیدا کردم.با توجه به این پست و مورد شماره شانزده،نیمه اینجانب،"رامین رضاییان" هست.رامین و رفیعه!!چقدر به هم میایم:دی



خاطرات خوابگاه...
ما را در سایت خاطرات خوابگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rafiename2016 بازدید : 70 تاريخ : چهارشنبه 21 مهر 1395 ساعت: 2:09

یعنی واقعا گواهه دوتا پسر خوچتیپ از رو به روت بیان بعد دوستت هول شه ،کفش تورو از پشت،لگد کنه بعد کفشه از توو پات دراد بیوفته بیست متر اون ور تر بعد وقتی بری سراغش ببینی جر خورده؟!
#دوسته_ما_داریم؟!
#هول_شدگانیم
#خنده_از_ته_دل

خاطرات خوابگاه...
ما را در سایت خاطرات خوابگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rafiename2016 بازدید : 64 تاريخ : يکشنبه 18 مهر 1395 ساعت: 21:29

آقا جان!من دوست دارم همسریم،بعدن هاااا اسم منو توو گوشیش "منزل" سیو کنه!یا مثلا "مادر بچه ها"!!تو اگه میخوای عزیزم و عشقم و خانومم و عسل مسلی سیو کنه به خودت ربط داره!دقت کن!!به"خووودت"

خاطرات خوابگاه...
ما را در سایت خاطرات خوابگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rafiename2016 بازدید : 74 تاريخ : يکشنبه 18 مهر 1395 ساعت: 21:29

بنده،مصداق بارز انسان جو گیر هستم!چرا؟!چون هنوز از دهن استاد در نیومده"خب!کی میخواد هفته ی بعد ارائه بده" ،این دهان نامبارکم لب به سخن میگشاید که"استاد!بنده" :|

بعد وقتی این هفته ی مذکور،سر میرسه،شونصد تا ارائه روی دستم باد کرده که یکی از یکی، پر حجم تر!
یکی نیست بگه میمیری ساکت شی خب؟!

خاطرات خوابگاه...
ما را در سایت خاطرات خوابگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rafiename2016 بازدید : 62 تاريخ : پنجشنبه 15 مهر 1395 ساعت: 16:58

دیروز چون زیاد اتفاق خاصی نیوفتاد،گفتم با امروز ادغام کنم! دو نفر از پسرای ترمولک رفته بودن یه کلاس دیگه و بعد از معرفی کتاب توسط استاد(!)،متوجه شده بودن اون کلاسشون نیست!و بعد اومدن کلاس اصلیشون که با ما بود!یعنی این دو نفر سوژه خندن!شباهت زیادی هم به لورل و هاردی از لحاظ قد دارن! ابوی بنده،یه سررسید بهم دادن که لای سیماش،انواع و اقسام حشرات و موجودات یافت میشه!سر کلاس،یک عدد کرم که پیله کرده بود رو با جراحی فوق پیشرفته توسط پروفسور ماندانا.ز آزاد کردیم.کم مونده بود یه مار هم اون بین،بیرون بیاد:| بعد از یک روز خسته کننده،با سمیرا رفتیم پارک بانوان و تا خاطرات خوابگاه...
ما را در سایت خاطرات خوابگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rafiename2016 بازدید : 56 تاريخ : سه شنبه 13 مهر 1395 ساعت: 1:37



بشتابید و آگاه باشید که رادیو پاتوق اومد:))

+با گذاشتن نظر در لینک بالا،"تربیتِ" خود را نشان دهید:دی

++از منم تعریف کنین لطفا!مرسی:D

خاطرات خوابگاه...
ما را در سایت خاطرات خوابگاه دنبال می کنید

برچسب : رادیو پاتوق,پاتوق رادیو جوان,رادیو جوان پاتوق شبانه,رادیو جوان پاتوق داستان,سایت پاتوق رادیو جوان,برنامه پاتوق رادیو جوان,رادیو جوان برنامه پاتوق شبانه, نویسنده : rafiename2016 بازدید : 73 تاريخ : جمعه 9 مهر 1395 ساعت: 9:13

برخلاف دیروز،امروز خیلی زود بیدار شدم.اصلا انتظار بیدار شدن،اونم یک ساعت(!) قبل از رفتن به دانشگاه رو نداشتم!یعنی توانایی اینو دارم در کمتر از یک ربع،حاضر شم!!خلاصه رفتیم و استاد محترم،یادش رفته بود اصلا امروز با ما کلاس داره:| ما هم از لج اینایی که نیومدن،اصرار و تمنا کردیم که زنگ بزنن و بگن استاد بیاد:)) وقتی وارد دانشگاه شد،مدیریت کلاس ها خطاب به استاد(که کچل و چاق بود) گفت:"ای قشنگ تر از پریا" یعنی من رفتم که رفته باشم!=)) طاهره هم که فاز انتقالی گرفته بود،موندگار شد!!نامبرده،به قدری از این اتفاق خوشحال شده بود که ده کیلو،به وزنه صد و بیست کیلوییش اضافه خاطرات خوابگاه...
ما را در سایت خاطرات خوابگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rafiename2016 بازدید : 64 تاريخ : سه شنبه 6 مهر 1395 ساعت: 14:49

امروز ساعت 7 صبح،ماندانا بیدارم کرد و گفت زهرا اومده:| منم در حرکتی جوانمردانه(!) چنان لگدی بهش زدم که در همون لحظه ی پرت شدن،روی هوا خوابید:| طاهره هم که استاد غافلگیر کردن در همه سنوات و ادوار هست،مثل قورباغه پرید توو اتاق و وارد شد! مثل شتر مرغ حامله ام،در حین بغل کردن الناز،عربده کنان،گریه میکرد -__- دلم برای محیط دانشگاه تنگ شده بود.کلاس اولمون با استاد دیانت بود.به قدری شیرین هست این استاد ،که دوست دارم لپاشو بکشم :)) یه کار عملی هم بهمون گفت که انجام بدیم به این صورت که از 5 نفر بخوایم 10 ویژگی مثبت و 10 ویژگی منفیمون رو بگه!که خب من از همین الان شروع کرد خاطرات خوابگاه...
ما را در سایت خاطرات خوابگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rafiename2016 بازدید : 57 تاريخ : شنبه 3 مهر 1395 ساعت: 19:31

لعنتی!!!تو که انقدر حسود نبودی!!!چت شده؟!چرا تا عکسش رو میبینی اخم میکنی؟!چرا حالت بد میشه؟!چرا آرزو میکنی تا برای یک ساعت،فقط یک ساعت ،جای اون بوده باشی؟!چرا میخوای ازش بدونی اصلا؟!چرا سوال میکنی از بقیه؟!چرا وقتی میبینیش،حرفا"ش" یادت میاد و بعد دوست داری تف بندازی توو صورتش؟!چرا آرزو میکنی کاش نبود؟!کاش نمی شد اون چیزی که الان شده؟!چرا آرزوی مرگش رو میکنی؟!چت شده رفیعه؟!!!!!آرزوی مررررگ؟!اونم برای هم جنست؟!

خاطرات خوابگاه...
ما را در سایت خاطرات خوابگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rafiename2016 بازدید : 66 تاريخ : جمعه 2 مهر 1395 ساعت: 20:15

گاهی اوقات هم باید تنها خرید کرد.باید تنها بیرون رفت.حتی گاهی "تنها" درد و دل کرد.گاهی اوقات باید تُ هی باشی.هیچ کس(به اصطلاح) آویزانَت نباشد.گاهی باید همان طور که جلو را نگاه میکنی،به جلو هم پیش بروی.نگران کسی نباشی که جا ماند یا نه.اصلا برایت اهمیت نداشته باشد بود و نبودش.گاهی باید خودت را در خودت گم کنی و آن وقت یک خود دیگر از درونت بسازی!اصلا باید خودِ تنفر انگیزت را بالا بیاوری یک طوری!خیلی وقت ها حواسَت را پرت کنی به چیزهایِ چرت و پرتِ ساده ی دوروبرت!که نبینیشان.که نبیننَت.آن وقت آرام و بی صدا بگویی: "خودِ جدیدم!نوکرتم" خاطرات خوابگاه...
ما را در سایت خاطرات خوابگاه دنبال می کنید

برچسب : o charleys,o j simpson,o positive blood type,o town,o brother where art thou,o canada,o fortuna,o captain my captain,o come to the altar,o brother where art thou soundtrack, نویسنده : rafiename2016 بازدید : 79 تاريخ : جمعه 2 مهر 1395 ساعت: 20:15

بالاخره روزمرگی هام تموم شد و امروز ،یه روز متفاوت رو تجربه کردم.وسایل هام از یک هفته پیش آماده بود چون قرار بود از خوابگاه خانم"ه" ،بریم خوابگاه بهتر که خب قسمت نبود و همون خوابگاه ترم های پیش،موندگار شدیم.ساعت حدود سه بعد از ظهر،به همراه ابوی،حرکت کردیم.واسم جای تعجب بود چرا از نصایح پدر گرام بهره مند نشدم در طی این سفر!شاید اطمینان حاصل کردن که دیگه موثر واقع نمیشه:| وقتی رسیدیم،پدر الناز یک عدد سبد،به رنگ بنفش از مغازه کوچه خوابگاه خریداری کرده بود با چه ذوقی اونم!!ولی مادر الناز با بازگویی این جمله خطاب به همسرش که"این دیگه چه رنگیه مرد؟!برو عوضش خاطرات خوابگاه...
ما را در سایت خاطرات خوابگاه دنبال می کنید

برچسب : خاطرات خوابگاه,خاطرات خوابگاه دانشجویی,خاطرات خوابگاه دخترانه,خاطرات خوابگاهی,خاطرات خوابگاه دانشگاه تهران,خاطرات خوابگاه پسران,خاطرات خوابگاه دانشجويي,خاطرات خوابگاه طنز,خاطرات خوابگاه من,خاطرات خوابگاه دانشگاه, نویسنده : rafiename2016 بازدید : 80 تاريخ : جمعه 2 مهر 1395 ساعت: 20:15